رمان:مافیایی مخفی
گرچند شرط کامل نشده بود و رمان لایک نخورده بود بازم بخاطر فالو گذاشتم امیدوارم خوشتون بیاد لاولیا💞
پارت2(مافیایی مخفی🖤🌕
بلاخره یه زنگ دیگه هم زدن و معلم اومد و بعد درسش رفت؛
ا/ت ویو
تمام طول زنگ، جونگکوک حتی یک کلمه هم نگفت. نه به من، نه به کسی. فقط بیرون پنجره رو نگاه میکرد.
من سعی میکردم باهاش حرف نزنم، اما حس نگاه سنگینش رو گاهی روی خودم حس میکردم…
زنگ تفریح که خورد، همهی بچهها سریع از کلاس بیرون رفتن.
ولی من نشستم. کیفم هنوز باز بود… با خودم گفتم شاید بتونم باهاش صحبت کنم.
– «اسمت چیه؟…»
هیچ جوابی نداد. فقط یه لحظه چرخید نگام کرد. چشمهاش بیاحساس بودن.
اما یه حس عجیب تو نگاهش بود. چیزی که نمیتونستم بخونم.
وقتی خواستم بلند شم، کیفم از روی نیمکت افتاد. وسایلم پخش زمین شد.
خم شدم جمعشون کنم که ناگهان دستم با دست اون برخورد کرد…
قلبم وایستاد که الان میخواد چه کار کنه منو میزنه:
سریع دستمو عقب کشیدم. اما اون همونطور خونسرد نگاهم میکرد و با صدای آروم گفت:
– «تو نمیفهمی من کیم و نمیدونی کجا اومدی… بهتره مواظب باشی.»
صداش… صداش یه جور مرموز بود.
مثل یه تهدید آروم… اما از اون ته دل لرزیدم.
تو راهرو چند نفر پچپچ میکردن:
– «شنیدی پدرش رئیس یه گروه مخوفه؟»
– «میگن پلیس جرات نداره نزدیکش بشه…»
– «اون خودش یه مافیاس؟…»
و من بدخت که فقط می خواستم یه مدرسه معمولی و بی دردسر داشته باشم ای خدااا
بلاخره زنگ آخر رو هم زدن زود از مدرسه رفتم بیرون و رفتم خونه و داشتم به اون پسره فکر میکردم رفتم خونه ویائاپ رو گذاشتم و رو تخت ولو شدم که یکی در رو زد رفتم از زره بین در نگاه کردم
ا/ت:ای خدا باز اون دختره نچسپ چرا اینقدر خودشو صمیمی نشون میده چرا گیر داده به من (در رو باز کرد)ها چیه چه میخوای
یوری:وای عزیزم شنیدم امروز روز اول مدرست بود چطور بود
ا/ت:آره نکه بچه ام روز اول مدرسم بود آره رفتم سر کلاس با بچه های 1 -2 دو ساله بازی کردم...
یوری:وای دختر خب همون دیگه روز اول مدرسه جدیدت
ا/ت:خوب بود بابا ولی خیلی خستم میخوام استراحت کنم
یوری:باشه پس من میرم بعدا میام عشقم بایی(رفت و ات در رو محکم روش بست)
ا/ت:دختره سس مغز اصلا ازش خوشم نمیاد من خوب اینجور آدما رو میشناسم آه خیلی خستم ولی باید برم سر کار
ا/ت ویو:
اصلا نمیخوام استف اون شرکت با اون رئیس که خدا میدونه چندتا خلاف انجام داده باشم ولی مجبورم واسه همین رفتم سر کار و شب برگشتم و یه راست رفتم استراحت کردم
شرطاً:یک فالو ۲ لایک ۱ کامنت برای پارت بعدی لطفا حمایت کنید💜
پارت2(مافیایی مخفی🖤🌕
بلاخره یه زنگ دیگه هم زدن و معلم اومد و بعد درسش رفت؛
ا/ت ویو
تمام طول زنگ، جونگکوک حتی یک کلمه هم نگفت. نه به من، نه به کسی. فقط بیرون پنجره رو نگاه میکرد.
من سعی میکردم باهاش حرف نزنم، اما حس نگاه سنگینش رو گاهی روی خودم حس میکردم…
زنگ تفریح که خورد، همهی بچهها سریع از کلاس بیرون رفتن.
ولی من نشستم. کیفم هنوز باز بود… با خودم گفتم شاید بتونم باهاش صحبت کنم.
– «اسمت چیه؟…»
هیچ جوابی نداد. فقط یه لحظه چرخید نگام کرد. چشمهاش بیاحساس بودن.
اما یه حس عجیب تو نگاهش بود. چیزی که نمیتونستم بخونم.
وقتی خواستم بلند شم، کیفم از روی نیمکت افتاد. وسایلم پخش زمین شد.
خم شدم جمعشون کنم که ناگهان دستم با دست اون برخورد کرد…
قلبم وایستاد که الان میخواد چه کار کنه منو میزنه:
سریع دستمو عقب کشیدم. اما اون همونطور خونسرد نگاهم میکرد و با صدای آروم گفت:
– «تو نمیفهمی من کیم و نمیدونی کجا اومدی… بهتره مواظب باشی.»
صداش… صداش یه جور مرموز بود.
مثل یه تهدید آروم… اما از اون ته دل لرزیدم.
تو راهرو چند نفر پچپچ میکردن:
– «شنیدی پدرش رئیس یه گروه مخوفه؟»
– «میگن پلیس جرات نداره نزدیکش بشه…»
– «اون خودش یه مافیاس؟…»
و من بدخت که فقط می خواستم یه مدرسه معمولی و بی دردسر داشته باشم ای خدااا
بلاخره زنگ آخر رو هم زدن زود از مدرسه رفتم بیرون و رفتم خونه و داشتم به اون پسره فکر میکردم رفتم خونه ویائاپ رو گذاشتم و رو تخت ولو شدم که یکی در رو زد رفتم از زره بین در نگاه کردم
ا/ت:ای خدا باز اون دختره نچسپ چرا اینقدر خودشو صمیمی نشون میده چرا گیر داده به من (در رو باز کرد)ها چیه چه میخوای
یوری:وای عزیزم شنیدم امروز روز اول مدرست بود چطور بود
ا/ت:آره نکه بچه ام روز اول مدرسم بود آره رفتم سر کلاس با بچه های 1 -2 دو ساله بازی کردم...
یوری:وای دختر خب همون دیگه روز اول مدرسه جدیدت
ا/ت:خوب بود بابا ولی خیلی خستم میخوام استراحت کنم
یوری:باشه پس من میرم بعدا میام عشقم بایی(رفت و ات در رو محکم روش بست)
ا/ت:دختره سس مغز اصلا ازش خوشم نمیاد من خوب اینجور آدما رو میشناسم آه خیلی خستم ولی باید برم سر کار
ا/ت ویو:
اصلا نمیخوام استف اون شرکت با اون رئیس که خدا میدونه چندتا خلاف انجام داده باشم ولی مجبورم واسه همین رفتم سر کار و شب برگشتم و یه راست رفتم استراحت کردم
شرطاً:یک فالو ۲ لایک ۱ کامنت برای پارت بعدی لطفا حمایت کنید💜
- ۹.۸k
- ۲۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط